هدیه ای از طرف خدا

عقد دختر خاله ستاره

ناز ناز مامان نمیدونی این روزا چقد سرم شلوغه منو ببخش عزیزم اونجور که باید بهت نمیرسم  از یطرف بخاطر کارای پایان نامه و بعدشم عقد دختر خالت مجبور بودم تورو تنها بذارم اما کوچولوی من تحمل کن دیگه چیزی نمونده تموم بشه و میدونم بخاطر تو نازگلم خدا هم داره کمکم میکنه. النای من داره روز به روز بزرگتر میشه ومن دلم برای بعضی کارای بامزش تنگ میشه .اما از یطرف خیلی شیطون شدی ولی اصلا دختر بد و جیغ جیغویی نیستی و تمام مدتی که من نیستم بدون اذیت خونه هستی و الان فقط دلت میخواد بری بیرون .تو کالسکه بلند میشی و باید حتما کمربندشو ببندیم  خیلی قشنگ و بامزه از روی تخت میخوابی و میای پایین هرچی ببینی بی درنگ کردی توی دهنت وقتی دعوات میکنم ...
26 خرداد 1393

ما رفتیم کرج

النا جونم دختر نازم من و شما دوتایی باهم اومدیم کرج خونه مامان جون تا من اینجا بتونم کارای پایان ناممو انجام بدم و تورو میذارم خونه پیش مامان جون و تو هم دختر خیلی خوبی هستی و یه کوچولو اذیت میکنی .صبح اون روز که میخواستیم بیایم به محض که از خواب بیدار شدی حالت بد شد و خیلی حالت بد شد تا یک هفته مریض بودی اما الان شکر خدا خوبی. حالا قراره بابایی بیاد هم تورو نگه داره هم به من کمک کنه دختر گلم این روزا نمیتونم زیاد چیزی بنویسم  چون سرم خیلی شلوغه
11 خرداد 1393
1